۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

ديوان بلخ

ديوان بلخ کنايه از هر محضر يا مرجعي است که قضاوتش از روي منطق و عقل و در نتيجه بر اساس حق و عدالت نباشد..جمله ي «مگر اينجا شهر بلخ است؟» درست هم معني با اين عبارت است که مي گويند: «مگر اينجا شهر هرت است؟» و چرا راه دور برويم، حتما ً همه ي ما اين شعر را شنيده ايم که مي گويد:   گنه کرد دربلخ آهنگري/ به ششتر زدند گردن مسگري ازديوان بلخ حکايت هاي مختلفي نقل کرده اند که همه خواندني هستند از اين قبيل: حکايت :  مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد که مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان مي برند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد مي زند و خدا و پيغمبر را به شهادت ميگيرد که « والله، بالله من زنده ام! چطور مي خواهيد مرا به خاک بسپاريد؟» اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و مي گويند: « پدرسوخته ي ملعون دروغ ميگويد. مُرده !» مسافر حيرت زده حکايت را پرسيد. گفتند: «اين مرد فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يکي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يکي ديگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي کند. حال آنکه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمي افتد. اين است که به حکم قاضي به قبرستانش ميبريم، زيرا که دفن ميت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جايز نيست!» ‌‌ مجذوبان نور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر